باران كه می بارد غروبها
شاعرانه ترين لحظههای يك شاعر
دردورها
اعدام میشود
جايی كنار زاغههای اطراف شهر
اعدام، در ملاء عام
بی جان شاعر جا می ماند كه
از كجا آمده اينجا اينهمه جان جوان
جوانه زده در پاييزی
كه هر غروباش نالهای دارد
حكايتی جا مانده پيكر بی جان رفيقی
زير باران غروب پاييزی
كه ديگر هيچوقت
هيچوقت زيبا نيست
باران كه می بارد ببين
بهياد بياور زمان چهزود می گذرد
و جلادان چهزود پير میشوند و می پوسند
در اين غروب كه ديگر شاعرانه نيست اما
جان جوان ما همانطور جوان میماند، مانده
جوانه زده و پيكر چاك چاكاش ريشه دوانده
اين پاييز می گذرد و باز بهار
جوانههايی تازه به بار می آورد، آورده غروبهای دلمردهی پاييز، ديگر گريه نمی كنيم
بر مزار شاعر اميدوار
ايستاده
و مسرور
باران كه می بارد، اينبار
چترهامان را می بنديم
با ياد شاعرانه ترين لحظههای يك شاعر
كه هر غروب بارانی پاييزی
جا می ماند از شعرهای او
در غروبی كه شاعر نيست اما
شاعرانه ماندهاست هنوز
در شعرهای او
از بزرگی نام و حضور یو خواست آزادی
چترها را ميبنديم
تا جلاد بترسد از شعر بارانهای غروب پاييزی
باکی نيست
يار تنهايی بانوی شاعر، يادگار رنج پيروزی
همراه هر قطره، هزار بوسه بر خاك كنيم
فرياد كنيم سرود جاودانمان را
هر شب ستارهای به زمين ميكشند
و باز، اين آسمان شبزده غرق ستارههاست
برای محسن برادر عزیزم... تو را من چشم در راهم شباهنگام
در ادامه فراماسونر و درخواست خواننده های عزیز
باد تا فانوس شیطان را بر آویزم ، بر بلند کاج کوچه بن بست
65091 بازدید
36 بازدید امروز
8 بازدید دیروز
99 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian