×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

آوای سکوت و عصیان

× حکایتی عجب است این ندیده‌ای که چه‌سان به تیغ کینه فکندند مان به کوی و گذر چراغ علم ندیدی به هر کجا کشتند زدند آتش هر جا به نامه و دفتر شاملو
×

آدرس وبلاگ من

avayeshab.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/avayeshab

کوچه پس کوچه های دلم

از بیم و امید عشق رنجورم

آرامش جاودانه می خواهم

بر حسرت دل دگر نیفزایم آسایش بیکرانه می خواهم

پا بر سر دل نهاده می گویم

بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر

یک بوسه ز جام زهر بگرفتن از بوسه آتشین او خوشتر

پنداشت اگر شبی به سرمستی در بستر عشق او سحر کردم

شب های دگر که رفته از عمرم در دامن دیگران به سر کردم

دیگر نکنم ز روی نادانی قربانی عشق او غرورم را

شاید که چو بگذرم از او یابم

آن گمشده شادی و سرورم را

آنکس که مرا نشاط و مستی داد

آنکس که مرا امید و شادی بود

هر جا که نشست بی تامل گفت : او یک زن ساده لوح عادی بود

می سوزم از این دو رویی و نیرنگ

یکرنگی کودکانه می خواهم

ای مرگ از آن لبان خاموشت

یک بوسه ی جاودانه می خواهم

رو ، پیش زنی ببر غرورت را

کو عشق ترا به هیچ نشمارد

آن پیکر داغ و دردمندت را

با مهر به روی سینه نفشارد

عشقی که ترا نثار ره کردم

در سینه دیگری نخواهی یافت

زان بوسه که بر لبانت افشاندم

سوزنده تر آذری نخواهی یافت

در جستجوی تو و نگاه تو دیگرندود نگاه بی تابم

اندیشه آن دو چشم رویایی

هرگز نبرد ز دیدگان خوابم دیگر

به هوای لحظه ای دیدار دنبال تو در بدر نمی گردم

دنبال تو ای امید بی حاصل

دیوانه و بی خبر نمی گردم

در ظلمت آن اطاقک خاموش

بیچاره و منتظر نمی مانم

هر لحظه نظر به در نمی دوزم

وان آه نهان به لب نمی رانم

ای زن که دلی پر از صفا داری

از مرد وفا مجو ، مجو ، هرگز

او معنی عشق را نمی داند

راز دل خود به او مگو هرگز

دوشنبه 23 آبان 1390 - 7:31:10 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://faryadirani.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 23 آبان 1390   9:17:25 PM

دلبــــران را دل اسیـر بـی‌دلان

 جملـه معشوقـان شكــــار عاشـقـان

  هر كه عاشق دیدیش معشوق‌دان 

 كاو به نسبت هست هم این و هم آن

  تشنگـان گر آب جوینـد از جهان

   آب جـویــد هـم بـه عالـم تشنگـان

 ای حیات عاشقـان در مــردگی

  دل نیـابـی جـز كه در دل بـردگــی

حضرت مولانا

http://khamoshiii.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 23 آبان 1390   9:11:57 PM

باید در قلب من   باشد انکه  به من از تو میگوید

باید این لهیب جانفرسای من را دیده باشد

باید این  اشکهای سرخ  پر جانم را خوب فهمیده باشد

باید اما  باید اما  ..باید اما از  من  با تو  حرفهایی گفته باشد

http://kumeh.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 23 آبان 1390   8:32:27 PM

سپاسگذارم که باوجود مشکل منو مورد لطف قرار میدیدو برام نظر ارزشمندتون رو میذارید ولی تبلیغات نیست رو صفحه ی من شاید منظورتون قالب خود صفحه اس یه هر حال ممنونم ازتون........................سپاس

http://kumeh.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 23 آبان 1390   7:47:50 PM

یاد ئخاطره این بانوی شعر گرامی ......سکوت جان من خیلی از شعر سر در نمیارم ولی سهراب وفروغ جز همدمای هر دانشجویی تو زمان درس مشق فکر کنم بوده باشه وحس عجیبی نسبت به این دو بزرگوار دارم ممنون ازت واسه این شعر زیبا.آهنگ وبلاتم قشنگه خانوم....................سپاس

آخرین مطالب


برای محسن برادر عزیزم... تو را من چشم در راهم شباهنگام


در ادامه فراماسونر و درخواست خواننده های عزیز


فراماسونری


رمان استر


قلعه حیوانات....جرج اورول


گریز زندگی


استيون هاوكينگ


باد تا فانوس شیطان را بر آویزم ، بر بلند کاج کوچه بن بست


گرگ درون


آوانگارد


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

65103 بازدید

7 بازدید امروز

41 بازدید دیروز

104 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements